پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

سلام و عصر جمعه تون بخیر گل دخترای زیبا

تقریبا یه دوساعتی هست که توی حیاط نشستم و به صفحه کامپیوترم زل زدم و دارم سعی میکنم چیزی بنویسم. ولی تا مطلبی به ذهنم می رسه و شروع به نوشتن میکنم صدای زوزه و ناله سگ همسایه مون که دیوار به دیوار خونه ماست حواسمو پرت میکنه .  سگ بیچاره تازه بعد از کلی زوزه خودشو به در حیاط می کوبه انگار که داره کسی و صدا میکنه. چند بار به مادرم گفتم که به همسایه مون زنگ بزنم بگم این بی زبون گناه داره اخه چرا توی خونه تنهاش می زارید و چند روز یه بار بهش سر می زنید یا حیون نگه ندارید یا حقوقشو رعایت کنید . بعضی از حیونا از تنها موندن اونم چند روز می ترسن . تند رفتم ، نه ؟ خب آخه ناراحت سگ هستم. ولی مامان گفت نه زنگ نزن چون از بین همسایه ها فقط ما داریم زنگ می زنیم ممکنه ناراحت بشن ،گفتم خب لابد برای اونا اون حیون زبون بسته مهم نباشه ولی برای من مهمه.

اما مامان گفت هر وقت خودشون اومدن بهشون میگیم. این اتفاق قبلا هم افتاده بود یادمه چند ماه پیش چند روز پشت سر هم مثل یه بچه گریه می کرد یه روز که از سرکار برگشتم خونه دیدم مامان توی حیاط نشسته و ناراحته گفت این بی زبون یه بند از شب تا صبح گریه میکنه شاید گرسنه باشه ، بیا از روی دیوار بریم بهش غذا بدیم. گفتم مادر من یه چیزیی میگی ها . اولا اونا غذا دارن ، دوما من احتمال میدم که مریض شده باشه چون این زوزه گریه مانندش از گرسنگی نمیتونه باشه از بس انواع صداها رو در زمانهای مختلف داشته دیگه تقریبا می دونم الان چشه.

خلاصه زنگ زدم به همسایه مون که تو رو خدا بیایید این زبون بسته هلاک شد از بس گریه کرد. اونا هم چند ساعت بعد اومدن و صدای گریه سگ قطع شد، ولی برخوردی که داشتن مارو ناراحت کرد، انگار شاکی بودن از اینکه چرا صداشون کردیم. قدیما حقوق همسایگی خیلی بیشتر رعایت میشد. بگذریم...

اینکه ما علاقه داریم حیون خونگی نگه داریم خیلی خوبه ولی باید حقوق اونها رو هم رعایت کنیم درسته کشور ما مدافع چندانی برای حیونا علی الخصوص حقوق سگها و گربه ها نیست ، ولی خب خود ما که می تونیم رعایت کنیم.  به اینجای متن که رسیدم صدای سگ قطع شد . لابد داره استراحت میکنه تا دوباره انرژی بگیره و شروع کنه. دلم میخواست می رفتم پشت در خونه همسایه مون می نشستم و با سگشون حرف می زدم ازش می پرسیدم چرا بی تابی میکنه . دلش میخواد زنگ بزنم و بگم که حالش خوب نیست ؟ 

نادر دم در حیاط توی کوچه داره ماشینشو درست میکنه گاه گداری با سگ حرف میزنه و اونم ساکت میشه انگار به صداش گوش میکنه ببینه چی میگه ولی تا صدا قطع میشه دوباره شروع میکنه. رابطه نادر با سگها خیلی خوبه انگار اونا هم متوجه این علاقه اش میشن و به حرفاش گوش میکنند. خلاصه به نادر گفتم میشه بری جلوی در بشینی و باهاش حرف بزنی تا ساکت بشه .مغزم از بس صدای پارس توش هست جایی برای کلمات براش باقی نمونده . خندید گفت لطفا منو از این مورد عفو کن. من تاکی بشینم و حرف بزنم تا اون ساکت بشه ؟ بعدشم خودم کلی کار دارم یک ساعت دیگه هم هوا تاریک میشه و کارم نصفه می مونه .

از بابت نادر به نتیجه نرسیدم توی همین گیرو دار مامان صدام کرد برم پشت بوم . رفتم، میگه ببین سبزی خوردن هایی که کاشتم سبز شده . صدای پارس سگ یادم رفت و محو تماشای سبزی هایی که سرشون و از زیر خاک بیرون آورده و برای مامان دست تکون داده بودن شدم. مامان عاشق گل و گیاه هستش و هر چی دستش بیاد میکاره از هسته زردآلو بگیر تا البالو و دونه فلفل دلمه و فلفل.    حیاط مون پر از گلدون گل های مامانه و بقیه گل و گیاهاشو برده پشت بوم و یه بهشت کوچیک برای خودش ساخته. از صدای ناله سگ همسایه به گل و گیاه رسیدم. امروز هم روزی بود از روزهای خدا ، یه روز هیجان انگیز با صدای سگ همسایه که هنوز داره پارس میکنه.

 

لحظه هاتون پر از صداهای خوب 


برچسب‌ها: سگ همسایه بی تابی حیاط حقوق گربه گل پشت بوم زوزه
[ جمعه 5 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]

  سلام دخترای نسل قدیم و نسل جدید

 

یه برادر زاده دارم که 16 سالشه و خدای کامپیوتر و برنامه نویسی و نرم افزاره ،اگه ده روز توی اتاقش باشه خسته نمیشه ، ولی اگه بهش بگم از درخت برو بالا منو نگاه میکنه میگه: عمه ای؟!!!

برم بالای درخت چه کار کنم اخه ؟ بهش میگم بچه جان بالا رفتن از درخت یه لذت خاصی داره انگار یه قلعه رو فتح کردی . ولی تعریف کردن  لذت بالا رفتن از درخت برای نسل بچه ای به سن اون مفهوم خاصی نداره . یادش بخیر...

این دلخوشی های بچه گی هامون کم نیستن ، کوچیک که بودم روبروی خونمون یه باغ بزرگ بود البته دوتا بودن که با یه دیوار از هم جدا شده بودن البته چون همسایه ما بودن بالطبع ما اجازه ورود به هر دو باغ رو داشتیم.

باغ روبروی خونمون یک درخت گردو داشت که تابستونا از دست ما در امان نبود همیشه چوب و سنگ بود که به طرفش سرازیر بود . بیچاره از دست ما یه روز خوش نداشت و یه درخت شاه توت هم داشت که وقتی اجازه داشتیم

بریم توی باغ ازش مثل بچه گربه راست دماغمونو می گرفتیم و می رفتیم بالا. وقتی از درخت می اومدیم پایین اگر کسی ما رو از دور می دید فکر میکرد زخمی شدیم .دستها، صورت ، لباسا، همه قرمز بودن .

بالای درخت فقط تلاش میکردیم که بزرگترین شاه توت و پیدا کنیم که مسلما در بالاترین شاخه درخت بود. یه روز همسایه مون رسید و من و بالای درخت دید به قول خودش اگه می افتادم استخون سالم توی تنم باقی نمی موند

با لهجه یزدیش داد می زد بیایین پایین الان مامانتون میاد این درخت و قطع میکنه ،بنده خدا از شکستن دست و پای ما نمی ترسید. مامانم اونقدر سر ما حساس بود که اگه اتفاقی برامون می افتاد

به قول همسایه مون درختش از ریشه کنده بود. بماند که با کلی التماس که ما مواظب هستیم بهمون اجازه میداد بریم داخل باغ . یه  بز هم داشتن که وقتی توی باغ می چرید بهمون اجازه نمیدادن بریم داخل

چون یه جورایی دیونه بود هر کی و می دید دنبالش میکرد. یه روز سر ظهر که مامان فکر میکرد ما خوابیم با برادرام از خونه جیم شدیم. بچه همسایه مون در باغ و باز کرد و ما هم از خدا خواسته مثل

خرگوشهای بازیگوشی که فضای سبز و سبزه دیدن شروع کردیم به دویدن فقط قبلش قول دادیم که سرو صدا نکنیم چون مامانش خواب بود و اگه می فهمید ما رو بدون اجازه اورده دعواش می کرد.

بعداز قل خوردن روی علفها و سبزه ها یهو بز دیونه رو دیدیم که سرش پائین بود و داشت می اومد سمت ما . مثل ارتشی که بینشون یه بمب منفجر شده باشه متلاشی شدیم هر کی یه طرف دوید.

من مونده بودم کدوم طرفی برم که دیدم بزه منو نشونه گرفته و داره میاد سمتم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود اگه بزه بهم برسه مامانم منو میکشه پس به اولین درختی که رسیدم

همون درخت شاه توت  بود، ازش رفتم بالا . بزه چند بار سرشو کوبید به درخت انگار میخواست بهم بگه اگه مردی بیا پائین تا حالیت کنم بدون اجازه وارد قلمرو من شدن چه عواقبی داره . پسرا نامردا  از ترسشون

از باغ رفته بودن بیرون و من بالای درخت گیر کرده بودم. از صدای جیغ من که بزه دنبالم کرده بود همسایه مون بیدار شده بود. اومد و دید در باغ چهار طاق بازه و پسرا بیرون در باغ داد می زدن و کمک میخواستن

منم بالای درخت با چشمای وق شده به بزه نگاه میکردم که دور درخت می چرخید و حاضر نبود محل و ترک کنه . خلاصه زن همسایه اومد و بزه رو برد و بستش.منم به خیر و سلامت و از درخت اومدم پائین

و بعدش کلی از همسایه مون خواهش تمنا کردیم که به مامانم چیزی نگه . خدایی اونم چیزی نگفت یعنی هیچوقت نگفت .روحش شاد . دیگه بعد از اون قضیه اجازه نداد بریم توی باغ و ما همچنان از بیرون باغ

به درختها ابراز وجود می کردیم. الان به جای اون درختها که شبها مأمن پرنده هایی مثل قناری و طوطی و کلاغ  وگنجشک بود ساختمون های بی ریختی سبز شده دیگه از اون درختها خبری نیست .

دیگه صدای بلبل ها توی شبهای تابستون نمیاد. صدای غار غار کلاغا که وقتی غروب می شد دسته جمعی یه دور افتخاری توی اسمون می زدن تا آقتاب غروب کنه انگار با خورشید خداحافظی میکردن و همینکه افتاب می رفت

که بخوابه اونا هم ساکت میشدن .الان فقط نور چراغهای خونه هایی که جای درختها ساخته شده شبهای تابستون و برامون روشن میکنن . میخوام بگم ما بچگی کردیم از درخت بالا رفتیم پاهامون توی راه آب آبیاری

باغ می گذاشتیم و تو گرمای تابستون اونقدر اب بازی می کردیم که برای همه عمرمون لذتش موندینه ولی بچه های الان چی ؟ توی آپارتمان جلوی تلویزیون یا کامپیوتر از سبزه و درخت و سوسک و مارمولک

چه خاطره ای می تونن داشته باشن. ملعبه بازی بچه گی های ما همین جک و جونورایی بودن که الان با دیدنشون چندششون میشه و جیغ می کشن . حیف ... تعریف کردن این خاطره ها برای

بچه های امروزی مثل تعریف کردن داستانهای قدیمی هستش. ای کاش براشون جذاب بود .

 


برچسب‌ها: کامپیوتر درخت شاه توت بز گردو سوسک همسایه باغ
[ دو شنبه 1 ارديبهشت 1399 ] [ ] [ پری ها ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 24 صفحه بعد
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 152
بازدید دیروز : 166
بازدید هفته : 152
بازدید ماه : 1156
بازدید کل : 9215
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1